در سال 66 قبل از شروع عملیات به اتفاق عمو و پسر عمویشان عازم مناطق جنگی می شوند که در اثنای عملیات پسر عمویشان (شهید عزت الله کیخا) در منطقه ماهوت مفقود الاثر می شوند. قبل از این حادثه نیز برادر شهید عزت الله (شهید اکبر کیخا) در عملیات بیت المقدس به شهادت می رسند که خبر این شهادت توسط همرزم ایشان «شهید سید حسین حسینی» به پدر شهید داده می شود.
این بار نیز خبر شهادت شهید عزت الله کیخا توسط همرزم شهیدشان «شهید سید حسین حسینی» به گونه ای دیگر و در عالم خواب پس از بیست و یک سال به پدر شهید داده می شود و در عالم رویا به ایشان گفته میشود فرزندشان شهید عزت الله کیخا بیست و یک سال پیش در ماهوت به شهادت رسیده و در مزار شهدای گمنام مهریز یزد به خاک سپرده شده اند.
پدر شهید با توجه به اینکه خواب و رویا سندیت و حجیت ندارد به آن توجهی نمی کنند که پس از گذشت چند ماه از رویای اول مجدداً «شهید سید حسین حسینی» به خواب پدر شهید می آیند و در عالم خواب ایشان را به مزار شهدای مهریز یزد برده و مدفن فرزندشان را با تمام جزئیات و مشخصات موجود به ایشان نشان می دهند.
در همان حال برای شهیدان زیارتنامه و فاتحه می خوانند . پس از این واقعه پدر و مادر شهید باتفاق همسر و دو فرزند شهید که مدت بیست و یک سال در انتظار ایشان بودند به همراه تعدادی از اقوام ایشان به قصد یافتن مزار این شهد بزرگوار از گرگان راهی استان یزد و شهر مهریز می شوند و سه مزار شهدای گمنام موجود در شهر مهریز را مورد بررسی قرار می دهند که نهایتاً مزار پاک شهید عزت الله کیخا را با تمامی مشخصات و جزئیات گفته شده در روستای گردکوه مهریز می یابند
در این هنگام خواهر شهید با دیدن تصویر دو گل لاله روی مزار شهید به یاد رویای خود می افتد که در خواب دیده بود برادرش را تشییع جنازه و دفن می کنند در حالیکه دو گل لاله روی مزار ایشان روئیده اند.
(به نقل از محمد کیخا پسر عموی شهید)
پس از در گیری شدید با ضد انقلاب که متشکل از کومله ، دمکرات ، منافقین و چریکهای فدایی و ساواکیهای زمان شاه بود، بر اثر اصابت گلوله از هوش رفتم . وقتی به خودم آمدم توان هیچ حرکتی نداشتم حتی چشمانم نیز باز نمیشد اما گوشهایم می شنید در آن حال صدای دو نفر را در بالای سرم شنیدم که با هم بحث میکردند یکی از آنها می گفت : " سر این یکی را هم ببریم و با خود ببریم "
اما دیگری گفت : " نه برای این سر پول نمیدهند گفته اند فقط برای سرهایی که ریش دارند پول می دهیم "و . . .
صدها گل سرخ و یک گل رویایی
ما را ز سر بریده می ترسانی؟
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم
آخرین روزی که همسرم می خواست به جبهه برود . داخل حمام غسل شهادت کرد و بعد به من گفتند : من از همین جا که بروم یقیناً برگشتی دیگر در کار نیست . هنوز هنوز به اول کوچه نرسیده بودند ، برگشتند و پشت در حیاط به من گفتند : من می خواستم یک مطلبی را به شما بگویم اما نتوانستم . می خواستم برای شما آن مطلب را بنویسم همان طور که برای بچه ها در داخل دفترهایشان نوشتم . ولی الان می خواهم آن مطلب را حضوراً به شما بگویم . من دارم می روم . اگر برنگشتم مرا حلال کنید . اگر گاهی اوقات در زندگی کوتاهی کردم مرا حلال کنید . بچه ها را حسینی وار تربیت کنید . حجاب دخترم و خودت درست باشد.هر کس بر ضد این انقلاب و مردم حرف زد شما حق سکوت نداری ، باید آنها را امر به معروف و نهی از منکر کنی.ضمناً پس از اینکه من شهید شدم حق ندارید گریه کنید . در آخر هم خداحافظی کرد و رفت .
طیبه عظیمی,همسر شهیدغلاممحمد نیک عیش
این مطلب رو از وبلاگ خوب( وب نوشت) منتقل کردم:
به یاد برادر شهیدم رحمان که در هجدهم فروردین سال شصدوشش مرا تنها گذاشت و با آسمانیان همسفر شد وبرایم وصیتنامه ی عاشقانه ای به یادگار گذاشت .
این مطلب رو از وبلاگ بسیار عالی (عدالتکده) منتقل کردم:
اینجا کسی شهید شده است. کسی کتک خورده است. کسی بدنش از ضربههای چوب و چماق کوفته شده است. کسی بدنش را با چاقو سوراخ سوراخ کردهاند. اما نباید گریه کنی. نباید دردت را بگویی. باید درد را در خود پنهان کنی. هوار نمیکشی، به همین خاطر نادیدهات میگیرندت. در گودر انکار میشویم. هیچکس هم اجازه ندارد تسلیت بگوید. چرا که باید امنیت ملی حفظ شود. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. خانهای سوخته، اتومبیلی آتشگرفته و دلهایی پرپر شده …