سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رخ عیان کن مه جبین فاطمه...



عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس


تو کجایی گل نرگس؟


به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم زده آتش به دل عالم و آدم


مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟


ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت


چه شده، که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت


به فدای نخ آن شال سیاهت


به فدای رخت ای ماه! بیا


صاحب این بیرق و این پرچم و این روضه و این بزم تویی


آجرک الله! عزیز دو جهان ، یوسف در چاه


دلم سوخته از آه نفس های غریبت


دل من بال کبوتر شده ، خاکستر پرپر شده


همراه نسیم سحری روی پرفطرس معراج نفس گشته هوایی


و سپس رفته به اقلیم رهایی ، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی


و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی


به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد


نگهم خواب ندارد ، قلمم گوشه ی دفتر غزل ناب ندارد ، شب من روزن مهتاب ندارد


همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچاره دلداده دلسوخته ارباب ندارد ...


تو کجایی؟ تو کجایی؟ شده ام باز هوایی


...


 و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی


الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که " الشمر" ...


خدایا چه بگویم که شکستند سبو را و بریدند ...


دلت تاب ندارد به خدا با خبرم


می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی


تو خودت کرب و بلایی


قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی


تو کجایی ؟...... تو کجایی ؟


حمیدرضابرقعی//.....




ارسال شده در توسط صدای سخن عشق